جدول جو
جدول جو

معنی صاحب جمال - جستجوی لغت در جدول جو

صاحب جمال
خوشگل، زیبا، خوب روی
تصویری از صاحب جمال
تصویر صاحب جمال
فرهنگ فارسی عمید
صاحب جمال
(حِ جَ)
خوش صورت. خوشگل. زیبا. وجیه. خوبروی. حسین. حسینه: یکی را زنی صاحب جمال درگذشت. (گلستان). حسن میمندی را گفتند: سلطان محمود چندین بندۀ صاحب جمال دارد که هر یک بدیع جهانی اند. (گلستان). و خواهر صاحب جمال خود را به صومعۀ او بردند. (سعدی).
کند جلوه طاوس صاحب جمال.
(بوستان).
اتفاقاً نظر دیلم بر زنی از زنان آن دیه آمد وآن زن صاحب جمال بود. (تاریخ قم ص 33). ذمیر، مرد صاحب جمال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صاحب جمال
زیبدار خوشگل خوش قیافه زیبا خوشگل
تصویری از صاحب جمال
تصویر صاحب جمال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صاحب جمع
تصویر صاحب جمع
در دورۀ مغول، مامور جمع آوری مالیات که مالیات رعایا را به اقساط وصول می کرد، در دورۀ صفویه تا قاجار، کسی که مسئول ضبط و نگهداری نوعی اموال دیوانی بود مثلاً صاحب جمع آبدارخانه، صاحب جمع جباخانه، صاحب جمع خزانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب عیال
تصویر صاحب عیال
عیالمند، دارای زن و فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب کمال
تصویر صاحب کمال
دارای فضل و کمال، دارای علم و ادب، برای مثال صاحب کمال را چه غم از نقص مال وجاه / چون ماه پیکری که بر او سرخ و زرد نیست (سعدی۲ - ۶۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب جاه
تصویر صاحب جاه
دارای مقام و منصب، صاحب قدر و منزلت، ارجمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب مال
تصویر صاحب مال
مالدار، توانگر
فرهنگ فارسی عمید
(حِ عَ مَ)
دارندۀ کار. کننده کار:
ز شغلی کز او شرمساری رسد
به صاحب عمل رنج و خواری رسد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حِ زَ)
یکی از بزرگان عصر:
مرا از کریمان صاحب زمان
توئی مانده باقی که باقی بمان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حِ سَ)
سماع دارنده. سماع کننده:
حمل بی صبری مکن بر گریۀ صاحب سماع
اهل دل داند که تا زخمی نخورد آهی نکرد.
سعدی.
رجوع به سماع شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مالدار. توانگر:
آن شنیدی که در بلاد شمال
بود مردی بخیل و صاحب مال.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حِ عَ)
عیالمند. خداوند عائله. خداوند زن و فرزند:
بنده صاحب عیال و مال نداشت
بجز آن مزرعه منال نداشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حِ کَ)
فاضل. کامل. خداوند علم و ادب. دارای فضایل:
صاحب کمال را چه غم از نقص جاه و مال
چون ماه پیکری که در او سرخ و زرد نیست.
سعدی.
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بخواه از مردم صاحب کمالش.
حافظ.
گفتند در این کرمینه چنین صاحب کمالی آمده است. (انیس الطالبین).
سگ به نطق آمد که ای صاحب کمال
بی حیا من نیستم چشمت بمال.
شیخ بهائی
لغت نامه دهخدا
(حِ جَ)
دارای شکوه. بزرگ. بزرگ قدر
لغت نامه دهخدا
(حِ جَ)
مأمور جمعآوری مالیات در دورۀ مغول. ج، صاحب جمعان: تا رعایا آن را بدو قسط باده و نیم و حق خزانه با صاحب جمعی که در هر ولایت منصوب گشته میرسانند. (تاریخ غازان خانی ص 264) ، در روزگار صفویه صاحب جمع کسی را می گفتند که مسؤول ضبط و تحویل نوعی از اموال دیوانی بود چون: صاحب جمع خزانه، صاحب جمع جباخانه، صاحب جمع قیچاچی خانه (خیاط خانه سلطنتی) ، صاحب جمع میوه خانه، صاحب جمع غانات، صاحب جمع آبدارخانه، صاحب جمع شترخان، صاحب جمع قهوه خانه، صاحب جمع رکابخانه، صاحب جمع مشعلخانه و نقاره خانه، صاحب جمع انبار، صاحب جمع اصطبل، صاحب جمع شربت خانه. (تذکرهالملوک چ مینورسکی صص 45- 52).
لغت نامه دهخدا
(حِ)
خداوند مقام و منصب. ارجمند:
با من راه نشین خیز و سوی میکده آی
تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(حِ جَ)
جهاندار. پادشاه:
گر این صاحب جهان دلدادۀ تست
شکاری بس شگرف افتادۀ تست.
نظامی.
جهان را به صاحب جهان نور باد
وز این داوری چشم بد دور باد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از صاحب جاه
تصویر صاحب جاه
گاهدار پایه دار خداوند مقام صاحب منصب، ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب جمع
تصویر صاحب جمع
مامور جمع آوری مالیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب جهان
تصویر صاحب جهان
جهاندار جهاندار پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب الزمان زماندار پیشوای دوازدهم گروهیان (شیعیان) مهدی بن حسن ع حجتی که عصر و زمان به وجود او قایم است صاحب العصر صاحب الزمان، امام دوازدهم شیعیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب عیال
تصویر صاحب عیال
عیالمند و خداوند زن و فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب جلال
تصویر صاحب جلال
شکوهمند بر نام فرمانروایان کشورهای تازی دارنده جلال دارای شکوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب کمال
تصویر صاحب کمال
کارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب جمعی
تصویر صاحب جمعی
عمل و شغل صاحب جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب جمع
تصویر صاحب جمع
((~. جَ))
در دوره مغول مأمور تشخیص مالیات و جمع آوری آن، در دوره صفویه کسی که مسئول ضبط و تحویل نوعی ازاموال دیوانی بود
فرهنگ فارسی معین